جمعه های انتظار – آغوش صاحب الزمان
در این بخش جمعه های انتظار روایتی از آغوش صاحب الزمان برای نوزادی را مطالعه می نماییم:
وقتی آغوش صاحبالزمان برای نوزادی بیپناه باز میشود!
روایت آغوش صاحب الزمان ما روایت نوزادی 40 روزه است که اگر خدا نمیخواست و پای دستانی ملکوتی درمیان نبود، شاید از دنیا رفته بود و شاید هم برای همیشه دچار معلولیت میشد اما حالا او در سلامت کامل است و شخص اول روایت ما.
گرچه 10 سال از آن اتفاق میگذرد اما سحرخانم مادر این دختر همه چیز را با جزییات به یاد دارد و وقایع آن روز را اینچنین بازگو می کند:
« شب سختی بود. دکترها تشخیص عفونت ریه دادند و بچه باید بلافاصله در ان ای سی یو بستری میشد.دخترم را در دستگاه گذاشتند و قفلها را بستند.
دم دمای اذان صبح بود که تازه چشمانم روی هم رفت اما کاملا هشیار بودم و هرچند دقیقه یکبار از شدت اضطراب از خواب میپریدم، نگاهی به دخترم میانداختم و دوباره چشمانم را میبستم.
از آنجایی که دخترم بیماری عفونی داشت، او را در بخش ایزوله و اتاقی مجزا بستری کرده بودند، جز من و او، کس دیگری نبود و پرستارها هم طبق ساعت میآمدند تا وضعیت اکسیژن و سرم بچه را چک کنند.
آخرین باری که پرستار وارد اتاق شد، با اطمینان از اینکه او بالای سر دخترم است، چشمانم را بستم. فکر کنم هنوز 10، 15 دقیقه نگذشته بود که با صدایی نه چندان بلند از خواب پریدم. همین که چشمانم را بازکردم، با صحنه وحشتناکی مواجه شدم.»
سحرخانم که انگار آن روزها دوباره برایش زنده شده، با صدایی لرزان ادامه میدهد:
« ناگهان دخترم غلتی خورد و با تمام شلنگهای سرم و اکسیژنی که به بدن کوچکش وصل بود، از داخل دستگاه به سمت پایین پرت شد.
تصور کنید یک سقوط، چند ثانبه ممکن است طول بکشد؟
اساسا همه چیز در آنی اتفاق میافتد اما این زمان برای من آنقدر طولانی شد که احساس میکردم صحنهای آرام از جلوی چشمم میگذرد.
نمیدانستم خواب است یا واقعیت اما با این حال ناخودآگاه نام صاحبالزمان (عج) در زبان چرخید.
فریاد زدم یا صاحبالزمان (عج) خودت او را نگه دار!
با صدای من و افتادن بچه روی زمین، پرستارها به سمت اتاق دویدند. شوکه شده بودم، توان جلو رفتن نداشتم و سپس از هوش رفتم.»
او اضافه میکند:
« اتفاق نادری بود. بازشدن قفلهای دستگاه در اثر ضربات پای نوزاد و مهمتر از آن، پرت شدن از ارتفاع 30/ 1 متری . متخصصان مختلفی برای معاینه آمدند و رفتند.
سونوگرافی، سی تی اسکن و عکسهای رنگی، همه سالم بودند و اثری از سقوط دیده نمیشد.
همچنان شوکه بودم و نمیتوانستم انچه پیش آمده را تحلیل کنم. روز بعد وقتی همه متخصصان اطمینان دادند که دخترم صحیح و سالم است، تازه توانستم آن لحظه را به یاد آورم.
شاید باورتان نشود اما واقعا این سقوط وحشتناک، با یک فرود بسیار بسیار آرام همراه بود و هنوز هم گاهی که به آن لحظه فکر میکنم، تنم به لرزه میافتد.
من ایمان دارم که همان یا صاحب الزمان کار خودش را کرد و خود آقا دستانش را زیر دخترم حلقه کرد و او را به ارامی هرچه تمامتر روی زمین گذاشت.
این آغوش صاحب الزمان یک معجزه بود. معجزه ای که تا ابد به آن میبالم و خود را مدیون امام زمان(عج) میدانم.»
در این بخش از جمعه های انتظار روایتی از آغوش صاحب الزمان مطالعه کردیم.
برای دریافت اگاهی بیشتر مقالات قبلی و بعدی را مطالعه نمایید.