شهید حمیدرضا اسداللهی
این شهید مدافع حرم متولد ۱۵ بهمن سال ۱۳۶۳ و یکی از اعضای اصلی مرکز مطالعات راهبردی تربیت اسلامی به شمار میرفت. او اقدامات و فعالیتهای گستردهای را درعرصههای تربیتی و فرهنگی در کشورهایی چون پاکستان عراق و لبنان ساماندهی و مدیریت میکرد.
شهید حمیدرضا اسداللهی از خادمان امام حسین علیه السلام بود و سرانجام در راه اهل بیت علیه السلام بر اثر ترکش خمپاره به گردن ۲۹ آذر ۱۳۹۴ در منطقه حلب سوریه شهید شد.
همسر شهید در مورد ایشان میگوید:
حمید آقا خیلی امام زمانی بود. ایشان در وصیتنامه خودش به پسرش محمد که نزدیک به ۴ سالش بود گفته است.
«زندگی کن برای مهدی، درس بخوان برای مهدی، ورزش کن برای مهدی»
و همچنین خطاب به او گفته:
«من تو را از خدا برای خود نخواستم؛ از خدا خواستم فرزندی به من بدهد که عصای دست من نه، عصای دست امام زمانش باشد».
همسر شهید میگوید ایشان همواره به من توصیه میکرد وقتی غذا میپزی این نیت را داشته باش که بچهها به واسطه این غذایی که میخورند برای نصرت امام زمان عجل الله و رفع موانع ظهور انرژی بگیرند.
خودش خادم پژوهشی جمکران بود و مهمترین وصیت ایشان نیز بحث امام زمان و ولایت فقیه بود. اینکه نیت همه کارها برای امام زمان باشد خودش هم در زندگی خودش اجرا میکرد.
ایشان در قسمتی از وصیتنامه خود با عنوان صحبتی با امام مهدی (ع) نوشته اند:
در ابتدا صحبتی با سید و مولایم امام زمان (ع) دارم، ای سید و مولایم! آقاجان! از تو ممنوم به خاطر تمام محبتهایی که در دوران دنیا به من ارزانی داشتی و شرمنده ام که
شاکر این همه نعمت نبودم، اما امید به رحمت و کرم این خانواده دارم و با این امید زندهام.
گرچه برای تربیت شدن و سرباز تو شدن تلاشی نکردهام، اما به آن امید جان میدهم که در آن روز موعود که ندا میدهند از قبرهایتان بیرون آیید و به یاری مولایتان بشتابید، من هم به اذن مولایم در حالی که شمشیر به کمر بستهام، از قبر بیرون آمده و پای رکاب شما سربازی کنم، آرزوی بزرگی است، اما آرزو بر جوانان عیب نیست.
در دوران زندگی ام سعی کردم هیچ موضوع شخصی و دنیایی را از شما نخواهم و شما را قسم ندهم، اما الان در حرم جدتان امام رضا (ع) شما را به مادرتان قسم میدهم که همۀ جوانان این انقلاب اسلامی و در آخر این حقیر عاصی را برای نصرت خودتان تربیت کنید و برای سربازی خودتان به کار گیرید.
آقاجان! به من میگویند تو زن و بچه داری، چرا به جهاد میروی؟ آقاجان! مگر من برای همسر و فرزندانم چه کردهام؟ هرچه بوده از لطف و عنایت شما بوده است. آقاجان! برخی نمیدانند وقتی من از تو جدا شدم، آن روز باید نگران من شوند و انشاءالله که آن روز را نبینند.
من، همسر و دو فرزندم خودمان را سربازانی در پادگان تو میدانیم، حال یکی از این سربازان عزم مأموریت دارد و مشکلی پیش نمیآید؛ چون فرمانده بالای سر خانواده هست و فقط باید مواظب باشیم تا از این پادگان اخراج نشویم، آقاجان! تو کمک مان کن، زندگی چقدر شیرین میشود وقتی که پادگان تو شود و این زندگی همان بهشت است.
همسر شهید میگوید یکبار داشتند تلفنی شرایط یک شغل را برای دوستشان توضیح میدادند و توصیه میکردند که کار خوبی است حتماً بیا. دوستشان درباره حقوق کار پرسید و حمید آقا جواب دادند:
«وقتی سربازی میروی آیا نگران هستی که پتو و لباس و تفنگ به شما میدهند یا نه؟! خیالت راحت است که فرماندهات همه اینها را تامین میکند. این کار برای امام زمان است؛ شما میآیی سربازی امام زمان را بکنی، امام زمان حواسش به شما هست. اصلاً نباید به این چیزها فکر کنی و نگران این چیزها باشی.»
واقعاً خودشان هم همینطور بودند. معتقد بودند: من دارم سربازی امام زمان را میکنم و نباید ذهنم را درگیر چیزهایی بکنم که میدانم امام زمان به عنوان یک فرمانده آنها را به من میدهد.
متأسفانه بعضی مفهومها در جامعه امروز گم شده به نظرم خیلی لازم است که آدمها به هر بهانهای به همدیگر یادآوری کنند که کار دست کس دیگر است.