شعر مهدوی ـ نگاه کن مرا مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست قطره شدم که راهی دریا کنی مرا پیش طبیب آمدهام، درد میکشم شاید قرار نیست مداوا کنی مرا من آمدم که این گره ها وا شود همین! اصلا…
شعر مهدوی ـ نگاه کن مرا مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست قطره شدم که راهی دریا کنی مرا پیش طبیب آمدهام، درد میکشم شاید قرار نیست مداوا کنی مرا من آمدم که این گره ها وا شود همین! اصلا…
آقای مهربانم سلام! مدتی می شود که بهانه های مختلف، پنجره ی روشنی را بر من بسته است. مثل همه ی اهل زمانه ام! آخر مردمان زمانه ی ما، به بهانه ی زندگی پر ز نور، در تاریکی سر می کنند، به بهانه ی چیدن گلی، به بوستان نقاشی شده ی تابلوی کاغذی چشم می…
امام زمانم روزگار نبودنت تلخ و سخت میگذرد! بیا که بی تو نه سحر را طاقتی است و نه صبح را صداقتی؛ که سحر به شبنم لطف تو بیدار می شود و صبح، به سلام تو از جا بر می خیزد. بیا که بی تو آینه ها، زنگار غربت گرفته اند. هیچ کس حریم اطلسی…