شعر مهدوی ـ سحر شد نیامدی
دیده به راه ماند و سحر شد نیامدی
چشمم به انتظار تو تر شد نیامدی
اشکم شبیه خون جگر شد نیامدی
خسران زده کسی است که از یار غافل است
بی تو دعا بدون اثر شد نیامدی
از ما که منفعت نرسیده برای تو
هر چه ز ما رسیده ضرر شد نیامدی
گفتیم لااقل سر افطار میرسی
دیده به راه ماند و سحر شد نیامدی