جمعه های انتظار _ جوانی است علوی
در این بخش از جمعه های انتظار روایتی از شخصی از اهل مدائن میخوانیم که درباره مولایمان که جوانی است علوی می بردازد:
شخصی از اهل مدائن میگوید:
به همراه رفیقم به حج رفته بودم، چون به موقف عرفات رسیدیم، جوانی را دیدم که نشسته، لنگ و روپوشی در بر و نعلین زردی به پا دارد. لنگ و روپوش او به نظر من 150 دینار ارزش داشت، و اثر سفر در او نبود. گدایی نزد ما آمد، و ما او را رد کردیم، سپس نزد آن جوان رفت و درخواست کرد، جوان چیزی از زمین برداشت و به او داد.
گدا او را دعا کرد، سپس جوان برخاست و از نظر ما پنهان شد.
ما نزد آن گدا رفتیم و به او گفتیم، او به تو چه عطا کرد؟
گدا ریگ طلایی دندانه داری را نشان داد که قریب به بیست مثقال بود. من به رفیقم گفتم:
آن حضرت مولای ما بود ولی ما ندانستیم،
آنگاه به جستجویش برخاستیم و تمام موقف را گردش کردیم ولی ردّی از امام (عج) به دست نیاوردیم.
آنگاه از گروهی که اهل مکه و مدینه بودند، راجع به ایشان پرسیدیم، گفتند: