
آرامش غیر منتظره از طرف خدا
محکم دستمو از دست فاطمه بیرون کشیدم و با حرص گفتم:« امید؟ کدوم امید؟! چی میگی برای خودت؟! این همه زجر کشیدیم اذیت شدیم هیچکس حواسش نبود فاطمه..هیچکس نفهمید من و مامانم چه دردی رو تحمل میکنیم و دم نمیزنیم…
محکم دستمو از دست فاطمه بیرون کشیدم و با حرص گفتم:« امید؟ کدوم امید؟! چی میگی برای خودت؟! این همه زجر کشیدیم اذیت شدیم هیچکس حواسش نبود فاطمه..هیچکس نفهمید من و مامانم چه دردی رو تحمل میکنیم و دم نمیزنیم…
داستان مهدوی(قلب قرمز) اون شب از زمین و زمان دلم گرفته بود فضای خونه خیلی سنگین بود، دیگه نمی کشیدم، غرور داشتم تا به حال فکر کنم یکی دوبار مامان بابام اشکام رو دیده بودن نگه داشتم خودمو، اشکای مامانمو می دیدم و بغضمو
حدیث عمر طولانی امام زمان بخش دوم حَدَّثَنا مُحَمَّدُبنُ اَحمَدَالشَّیبانیُّ قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُبنُ اَبی عَبدِاللهِ الکُوفیُّ،عَن مُوسی بنِ عِمرانَ النَّخَعیِّ،عَن عَمِّهِ الحُسَینِ بنِ یَزیدَ النَّوفِلیِّ،عَن حَمزَهَ بنِ حُمرانَ،عَن اَبیهِ حُمرانَ بنِ اَعیَنَ،عَن سَعیدِ بنِ جُبَیرِِ ((قالَ:سَمِعتُ سَیِّدَ العابِدینَ علیَّ بنَ-الحُسَینِ(ع)یَقُولُ:فی القائِمِ سُنَّهُ مَن نُوحِِ(ع)وَ هیَ
دلنوشته برای امام زمان باید کسی باشد… برای همه ادم ها روزی هست که دلشان می گیرد جوری می گیرد که…. که به معجزه نیاز دارند حتی ادم هایی که خدا پیغمبر نمی شناسند آن ها هم وقتی دلشان بشکند معجزه نیاز دارند ولی افسوس،
دلنوشته برای امام زمان ستاره ی پر نور … گاهی چشمانم را به اسمان می دوزم به همان ستاره پر نوری که همچو تو می درخشد گاهی وقتی دلم از زمین و زمان گرفته است آن ستاره را می نگرم و له گفت و گو
دلنوشته برای امام زمان مدت هاست کسی را دارم… مدت هاست مدت هاست که انسان های بی رحم این کره خاکی، قلبم را به درد اورده اند مدت هاست که تک تکشان درسی بهم داده اند که سالها فراموش نخواهم کرد مدت هاست که هر