دلنوشته مهدوی ـ لحظه با شکوه وصال
یابن الزهرا
کاش میدانستم که کجا وکی دلها به ظهور تو آرام خواهند گرفت.
بنفسی أنت!
به جانم سوگند که تا طلوع صبح صادق به انتظارت خواهم ماند ولحظه ها را با تمام سنگینی به دوش می کشم وسکوت ثانیه ها را به ازای فریاد زمان تحمل می کنم.
فقط برای رسیدن به لحظه با شکوه وصالت.
آقا جان!
در وادی انتظار زمان را بنگر که چگونه از هجر تو همچون شمع ذره ذره آب می گردد.
کی می آیی که قطره ها به دریا بپیوندند؟
خیبر گشای فاطمه (س) کی می آیی؟
کی می آیی که کران تا بیکران دلم را برایت چراغانی کنم وچشمانم را فرش قدومت نمایم؟
بیا که بهار بی صبرانه مشتاق آمدن توست وقلبم جویبار اشکهایی که هرروز وشب برای فراق تو ریخته می شوند.
یاس سفیدم! بیا که با ظهورت آیه”والنهار اذا تجلی”
تأویل گردد.
بیا که چشمه سار وجودم سخت خشکیده وفریاد العطش برآورده،بیا تا از نرگس چشمانت عطری برای سجاده ام بگیرم.
بیا ومرا زائر شهر قاصدکها کن،
بیا..