
دلنوشته مهدوی (یا صاحب الزمان دوستت دارم)
نمی دانم...
حال خود را نمی دانم
آیا من صادقانه دوستت دارم؟؟؟

دلنوشته مهدوی (تنها به تو دلخوشم)
حرف های دلم را برایت می نویسم یا صاحب الزمان

دلنوشته مهدوی (پادشاه عالم، بیا )
برای تو نوشتن غم دلم را سبک میکند ...

دلنوشته مهدوی (منتظرم برای آمدنت)
دلنوشته مهدوی (منتظرم برای آمدنت) بیا که بی تو… بیا که بی تو نه سحر را طاقتی است و نه صبح را صداقتی؛ که سحر به شبنم لطف تو بیدار می شود و صبح، به سلام تو از جا بر می خیزد. بیا که بی تو آینه ها، زنگار غربت گرفته اند. هیچ کس […]

دلنوشته مهدوی (تو می آیی)
دلنوشته مهدوی (تو می آیی) زمان گذشت… زمان گذشت و قلبم گواهی می دهد که به یقین تو می آیی. تو می آیی و آیینه های زنگار گرفته قرن ها جهالت و سکوت و روزمرگی را دوباره جلا خواهی داد. تو می آیی و قلب های سیاه شده از تنهایی را دوباره با حضور روشنی […]

دلنوشته مهدوی (مینویسم به امید روزی که)
دلنوشته مهدوی (مینویسم به امید روزی که) برای عدالت می نویسم… می نویسم، برای روزهایی که عطر عدالت، کوچه های دلتنگی را لبریز کند و نسیم شادی بخش شاپرک ها چتری برای دلخوشی شمعدانی ها باشند. به امید روزی که یک بار دیگر، صدای دلنشین بلال، از مأذنه های شهر بلند شود و خستگی را، […]

دلنوشته مهدوی (خدایا انصاف نیست!)
دلنوشته مهدوی (خدایا انصاف نیست!) خدایا! من قبول میکنم که گنه کارم، من قبول میکنم که به وظیفه ام عمل نکردم، من قبول دارم که کم کاری کردم، ولی خدایا مگر زمان پیامبر گنه کار نبود؟! مگر همه اهل عمل بودن و به وظیفشونم عمل میکردن؟! اون زمان همه میتونستن امام و مولای خودشون […]

دلنوشته مهدوی (به ما نگفتند از خاص ترین!)
به ما نگفتند از خاص ترین! ســـــلام آقـــــای من ! آقا جان تمام سالهایے که درس خواندیم : دبیر شیمے به ما نگفت که اگر عشق و ایمان و معرفت با هم ترکیب شوند شرایط” ظـــــهور ” تو مهیا مے شود ! دبیر زیست نگفت که این صداے تپش قلب نیست ؛ صداے بے قرارے […]

ابا طالح
ابا صالح … ابا صالح دلــــم سامان نـــدارد / مگر هجر تــو را پایـــان نـــدارد ابا صالـــح بیـــا دردم دوا کــن / مرا از دیدنـــت حاجــت روا کن ابا صالح مـــرا با روسیــــاهی / به خود راهم بده با یک نگاهی ابا صالح فقیــــرم من فقیـــرم / بده دستی که دامانت بگیـــرم ابا صالح تو […]

شعر مهدوی (مجنون شدم)
مجنون شدم… مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست قطره شدم که راهی دریا کنی مرا پیش طبیب آمدهام، درد میکشم شاید قرار نیست مداوا کنی مرا من آمدم که این گره ها وا شود همین! اصلا بنا نبود ز سر […]
صفحه بعد
صفحه
1 از
2